علی جان! یادت هست لالایی های زیبای مادرت
را که در چکاچک شمشیرهای برهنه گم شد؟
هنوز هم خاطره گهواره شکسته ات،
جانهای بیقرارمان را میسوزاند.
هنوز قنداقه خونینت، چون پرچمی سرخ بر فراز
کوههای زمین در اهتزاز است.
لبهای تشنه ات، خون را در رگهایمان می خشکاند.
فرات، شرمنده تر از آن است که چشم در چشمت
بدوزد و مظلومیت تو را بگرید.
آمدی تا لحظات سر بریدن عشق را شاهد باشی، تا
ثابت کنی که مردانگی به سن وسال نیست، تا
ثابت کنی که بی عدالتی پایدار نمیماند.
ای حاجی خردسال! تو حج نیمه تمامت را در کربلا کامل کردی؛
چون عشیره آئینه تبارت که خدا در آئینه نگاهشان درخشیده بود.
شیعیان جهان، حنجره پاره پاره ات را بوسه میزنند و
دردهای بزرگشان را بر پنجره های ضریح کوچکت دخیل می بندند.